کشـکول فرهنــگی

پیامبر اکرم (ص):برترین جهاد امت من،انتـظــــار فــــرج است

کشـکول فرهنــگی

پیامبر اکرم (ص):برترین جهاد امت من،انتـظــــار فــــرج است

کشـکول فرهنــگی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام،بنده به یاری امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)این وبلاگ را راه اندازی کردم برای تبلیغ و ترویج ارزش های دینـــــــــی و مذهبی.ان شاءالله که مطالب وبلاگ به دردتون بخوره.
با تشکر | کشکول فرهنگی
صفحه ی اینستاگرامی ما:
https://www.instagram.com/kashkol.f

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت زهرا,حضرت فاطمه,شهید,شهادت,شهدا,تدارکات,حضرت زینب,زینب,پشتیبانی,جسد


زمستان سرد و برفی 1326 بود که روستای ولی عصر کوار از استان فارس خورشید تابانی را در آغوش گرفت که از کهکشانی دور، پا به منظومه سرد حیات گذاشته بود؛ مسافری غریب که از دورها می‌آمد تا گرمی خانه سرد و کوچکی باشد که سال‎ها یخبندان حکومت ستمشاهی را تجربه کرده بود.

خانواده متدّین و مذهبی اسکندری این مسافر کوچک را اسماعیل نامیدند. اسماعیل آغازین روزهای زندگی خود را در آغوش پدر ومادر سپری نمود و تحت توجهات این دو بزرگوار رشد و تربیت یافت. در شش سالگی پا به پای کودکان روستا راهی مدرسه شد. امّا هنوز سال ششم ابتدائی را به پایان نرسانده بود که از تحصیل بازماند و همدوش با پدر به کار و تلاش پرداخت.

در سال 1347 ازدواج نمود و صاحب 8 فرزند شد. اما مهر خانواده و فرزند، او را از مسئولیت عظیمی که بر عهده داشت غافل نساخت و با شروع جنگ تحمیلی دل به امواج بلند ایثار سپرد و راهی عرصه‌های خون و حماسه گردید.

برادرش ماجرای جبهه رفتنش را اینگونه نقل می‎کند:

اسماعیل کارگر کوره آجرپزی بود، آنقدر در کارش پشت کار داشت که خیلی زود پیشرفت کرد و توانست در نزدیکی روستای محل سکونتش یک کوره آجرپزی به پا کند. کلی در میان مردم کوار و روستا اعتبار داشت اما افتتاح کوره آجرپزی مصادف شد با آغاز جنگ و فرمان امام برای پر کردن جبهه‌ها. اسماعیل هم کار و اعتبار و زن و هشت فرزندش را گذاشت و رفت جبهه!

آنقدر کم به مرخصی می‎آمد که دست آخر مجبور شد زن و فرزندانش را ببرد اهواز که نزدیکش باشند، اما با این حال باز هم به ندرت از خانواده سرکشی می‌کرد.

اولین باری که به مرخصی آمد گفتم «برادر شما بزرگ ما هستید، شما پیش خانواده بمانید تا ما به جبهه برویم». آن زمان برادر دیگرمان هم مجروح و در بیمارستان بستری بود، زیر بار نرفت و گفت: کوره را تعطیل کنید با کارگران هم تسویه کنید تا بروند، امروز اسلام در خطر است، من نمی‌توانم اینجا بمانم امروز تکلیف همه ماست که از مرزهایمان دفاع کنیم، شما هم اگر می‌خواهید، به جای خودتان به جبهه بیایید نه بجای من!

حضرت زهرا,حضرت فاطمه,شهید,شهادت,شهدا,تدارکات,حضرت زینب,زینب,پشتیبانی,جسد

همسر شهید از خاطرات آن روزهایشان می‌گوید:

ساکن روستا بودیم با ۶تا بچه، گفتم بسه دیگه جبهه نرو!
دلش شکست.شب حضرت فاطمه(س) را در خواب دیدم فرمودند: مانعش نشو!
بعد از شهادتش هم کنارم بود، و در مشکلات کمکم می‎کرد. یادم هست یکبار مشکل مالی داشتیم به خوابم آمد و گفت:خرجی شما رافلان جا گذاشتم بردارید...

یکی از خاطرات شهید حاج اسماعیل اسکندری :

ماه رمضان بود و عملیات رمضان. با تویوتا که پر بود از اسلحه و مهمات به سمت مقر فرماندهی می رفتم که رسیدم به یک سنگر کمین عراقی. دو تا عراقی روی سنگر کنار یک ضد هوایی دولول نشسته بودند. کنار آنها ایستادم و گفتم: “بیاید پائین”

دو عراقی را پشت ماشین سوار کردم، ضد هوایی را هم به ماشین یدک کردم و به راهم ادامه دادم. صد متر بیش نرفته بودم که دوباره یک سنگر با دو عراقی و یک ضد هوایی دولول دیگر دیدم. پیاده شدم، دو عراقی را مثل قبلی ها اسیر کردم و به پشت ماشین فرستادم، ضد هوایی را هم کنار قبلی بستم. از میدان مینی که توسط بچه ها باز شده بود عبور کردم به حاج نبی، فرمانده لشکر برخورد کردم. حاجی گفت: «این جانور ها را از کجا آوردی؟»

فکرکردم اشاره اش به ضد هوایی هاست. بعد فهمیدم نه، منظورش چهار عراقی است که پشت ماشین سوار کرده ام. حاجی نگذاشت جواب بدهم، متحیرانه نگاهی به عراقی ها و مهماتی که پشت ماشین سوار بود انداخت و گفت: "چه طور، با چه اعتباری این عراقی ها را کنار این همه مهمات و دو پدافند ضد هوایی جا داده ای"

خندیدم و گفتم: «حاجی خدا دست و پای اینها را بسته و هیچ کاری نمی توانند بکنند، خداوند آنها را کور کرده و نمی توانند از خود عکس العملی نشان دهند!»

خاطرات روزهای جنگ به نقل از همرزمان شهید:

عملیات محرم بود و ما در 500 متری پل چنتره بنه تدارکات به پا کرده بودیم. ساعت 9 صبح قرار بود مقداری مهمات و آذوقه برای رزمندگان که در حال پیشروی بودند ببریم. تا شب قبل جاده مواصلاتی در دست عراقی‎ها بود برای همین گرا دقیق آن را داشتند و بی وقفه گلوله کاتیوشا و خمپاره بود که روی جاده فرود می‌آمد.

از چندتا راننده‌ای که در بنه داشتیم هیچ کدام حاضر به رفتن نشدند چون جاده از دور پیدا بود که از دامنه تپه‌ها پیچ می‌خورد و بالا می‌رفت و می‌دیدیم که سرتاسر جاده زیر آتش است. راننده‌ها به حاج اسکندر می‌گفتند: «حاجی اجازه بده آتش سبکتر شود می‌رویم!» حاجی منتظر آنها نشد، کلاشش را برداشت، پشت یکی از ماشین‌ها که آماده بود نشست.

اولین بار بود که احساس می‌کردم این بار آخر است که حاج اسکندر را می‌بینم، رفتم جلو شوخی و جدی گفتم: «حاجی خدا رحمتت کند! برو به سلامت!».

حاجی که راه افتاد هیچ کس از جایش تکان نخورد همه چشم به جاده داشتیم و حاج اسکندر که پیش می‌رفت گلوله‌های کاتیوشا بی‌وقفه به جاده می‌خورد و گرد و خاک حاصل مثل قارچ سمی در میان جاده قد می‌کشید، اما حاجی با شهامت و مارپیچ از میان انفجارها عبور می‌کرد.

همه به اشک افتاده بودیم و برایش دعا می‌کردیم تا زمانی که ماشین از چشم ما ناپدید شد. ساعتی بعد حاجی به سلامت از همان جاده به بنه برگشت.

حضرت زهرا,حضرت فاطمه,شهید,شهادت,شهدا,تدارکات,حضرت زینب,زینب,پشتیبانی,جسد

عملیات‌های پیروزمند فتح المبین ، بیت المقدس و کربلای 4و5 سندی ماندگار از قهرمانی‌های این سرداران بزرگوار است که اعتلای فرهنگ غنی اسلامی ودفاع از دستاوردهای انقلاب را تا سر حد جان کوشیدند.
19 دی ماه 1365 حاج اسماعیل اسکندری در حال بالا رفتن از خاکریز دشمن، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. خورشید آن روز شلمچه در حالی غروب می‌کرد که مردی از مردان حماسه، به آرامی سربر بالین خون می‎گذاشت و به نام بلند شهید افتخار می‎یافت.

حضرت زهرا,حضرت فاطمه,شهید,شهادت,شهدا,تدارکات,حضرت زینب,زینب,پشتیبانی,جسد

فرازی از وصیتنامه سردار شهید حاج اسماعیل اسکندری

ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که آیت الله مدنی، دستغیب، صدوقی، اشرفی اصفهانی در محراب شهید شدند، همانند مطهری‌ها، مفتح‌ها، دیلمی، ربانی، قاسم زاده و دهقان‌ها باشید...
ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندان‌تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانان‌تان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا داده‌ام پس نمی‌گیرم...

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند        فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی               دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۱:۰۰
محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله


در این قسمت به مطالعه قسمتی از زندگی نامه سردار شهید "محمد صادق انبار لویی" می پردازیم .

پدر شهید انبارلویی ، مرد باایمان و زحمت کشی بود. بعد از ازدواج خانه کوچکی تهیه‌ و از راه کارگری مخارج زندگی را تأمین می‌کرد. محمدصادق چهارمین فرزند خانواده بود، که ۲۰ مهر ۱۳۳۴ در قزوین به دنیا آمد. دو- سه سال بیشتر نداشت که به‌شدت بیمار شد. یک هفته  کار مادر شده بود دوا و درمان فرزندش ، اما هیچ‌کدام افاقه نمی‌کرد و دکترها هم به علت ضعف بیش از حد کودک در اثر بیماری از او قطع امید کرده بودند. پدر هر شب که به خانه می‌آمد با دیدن کودک بیمارش خستگی تمام روز درجانش می ماند و تنها کاری که از دستش برمی آمد اشک ریختن و دعا برای شفا کودک بود تا درنهایت در یک شب خوابی دید ، به او عنایتی شد و محمدصادق شفا یافت.دوباره صدای شادی و بازی‌های کودکانه او دل پدر و مادر را پر از گرمی و نشاط کرد.

روزهای کودکی و نوجوانی را سپری کرد. دوران سربازی را در حالی گذراند که هر نقطه از کشور آبستن حوادث انقلاب بود، او حتی در طی این دو سال هم‌دست از کارهای انقلابی اش برنداشت. هر بار که برای مرخصی به قزوین می‌آمد در تکثیر اعلامیه ها  به برادرش کمک می کرد و با اتمام مرخصی، وقتی باید برای ادامه خدمت به شیراز برمی گشت تعدادی اعلامیه هم با خود می‌برد و درواقع رابطی بین این دو شهر بود.

بعد از پایان دوران سربازی ازدواج نمود، شرطش برای ازدواج این بود که همسرش دستگیری، زندان، شکنجه، و شهادت او را بپذیرد.
هنوز زمانی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دشمنان جنگ تحمیلی هشت ساله را پیش آوردند. محمدصادق که جوانی ۲۵ ساله بود جزء اولین گروه‌ها از طرف بسیج به سومار اعزام شد. در سال ۶۱ خداوند به او فرزند پسری عنایت نمود و در سال ۶۳ صاحب دختری شد. هرسال ماه محرم که می‌آمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبت‌های امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سه‌ساله امام حسین اشک می‌ریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید.

 راه شهید انبارلویی برای رسیدن به شهادت:

در امام زاده اسماعیل دعا می خواندیم و در آن اوج دعا من از خدا شهادت خواستم و برگشتم به دل خودم رجوع کردم که آیا در دلم نیز این را می خواهم یا فقط در زبان است که می گویم و دیدم که زبان و دلم یکی نیست و زبانم به خاطر اینکه همه دارند این را می گویند و مجلسی است عمومی در جهت این مسائل و بچه های بسیجی شهادت طلب در بین ما می گویند زبان من هم این را می گوید: به خودم گفتم تو ضعف داری وباید این ضعف را از بین ببری و این بود که در این جهت کوشش کردم و الحمدالله به این مرحله رسیدم که شهادت در تمام وجودم باشد و قلب و زبانم یکی شود.

خاطره هاشم ذوالقدر همرزم شهید محمدصادق انبار لویی:

ایشان به مسائل مذهبی مقید بودند و عشق و علاقه بسیاری به آقا امام زمان داشت، حتی اسم بچه هایشان را مهدی و مهدیه گذاشت. می گفت می‌خواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان را روی آن ها بگذارم. هرکس به مظلوم کمک می‌کرد موردعلاقه ایشان بود و نسبت به بیت المال بسیار حساس بود. ما حالت عصبانیت در ایشان ندیدیم. اگر کاری را به بچه ها دستور می‌داد اول خودش دست به کار می‌شد.

سال ۶۴ در طلاییه مجروح شد. زمانی که خانواده به عیادتش رفتند، پدر که همیشه نگران خانواده و فرزندان او بود گفت خدا را شکر تو دیگر مجروح شدی و به جبهه نمی‌روی. محمدصادق در جواب پدر لبخندی زد و گفت: اگر شما به همراه من به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمی‌زنید و ادامه داد: این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم.

با آن وضعیت به جبهه برگشت. معاون لجستیک تیپ الهادی بود که در ۶۶/۱۲/۲۲ در منطقه بندیخان (ارتفاعات بالامکو) و در عملیات والفجر ۱۰ براثر برخورد ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

خاطره‌ای از زبان هم رزم شهید جابرالله شیخ:

در منطقه عملیاتی بارندگی شده بود شهید انبار لویی هم آنجا فعالیت می کرد. مجروح بود و پایش از مچ قطع شده بود و پای مصنوعی داشت، برای راه رفتن عادی هم درد زیادی تحمل می‌کرد چه برسد به آن هوای بارانی و زمینی که پر از گل بود.  هر بار که قدم برمی‌داشت پای مصنوعی از پایش جدا می شد و همین‌که او پای مصنوعی را محکم می کرد، دوباره این اتفاق تکرار می‌شد اما هیچ به روی خودش نمی آورد و به کارش ادامه می داد.

سید محمد عبد حسینی لحظاتی قبل از شهادت او را اینگونه روایت می‌کند:

لحظات قبل از عملیات بود، من با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را کامل بستیم و داشتیم می رفتیم، در حال رفتن بودیم که انبار لویی ما را صدا کرد، او به خاطر سادات بودنم، علاقه زیادی به من داشت. گفت: عبد حسینی بیا اینجا، سپس آن فرزند شهید را هم‌صدا کرد. دوتایی رفتیم پیش او، گفت: یک خواهش از شما دارم. گفتم: چه خواهشی گفت: بایستید روبه قبله و دست هاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی می‌کنم، شما هم آمین بگوئید و هیچ سؤالی هم نکنید. ما هم دوتایی روبه‌قبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم و منتظر شنیدن دعایش شدیم. انبارلویی گفت: یا فاطمه زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچه‌ی شهید، دیگه منو خلاص کن. این دعا را که کرد ما موضوع را انداختیم به شوخی و گفتیم: ما شما را حالا حالاها نیاز داریم، تو به این زودی‌ها شهید نمی شوی. گفت: نه، شما را به خدا آمین بگوئید، محکم هم بگوئید، دست‌هایتان را هم پایین نیاورید. ما هم آمین را گفتیم و راه افتادیم. حدود نیم ساعت بعد عملیات شروع شد و همه بچه‌ها وارد صحنه نبرد شدند، درست نیم ساعت دیگر بی‌سیم دوستم جاوید مهر مرا صدا کرد و گفت: امیر امیر، سید؟ گفتم: به گوشم. گفت: انبار لویی برات مفهومه؟ گفتم: آره. گفت: همین الآن رفت بهشت.

فرازی از وصیت‌نامه شهید صادق انبار لویی:

راهی که امام حسین (ع) رفت، اگر ما نرویم، شیعه نیستیم. سوگند یاد می‌کنم نایب حضرت مهدی (عج)، حضرت روح‌الله خمینی است او بر حق است او بر همه ولی است.

او بر همه ولایت دارد هر که از او سرپیچی کند انگار از مهدی (عج) و محمد (ص) و خدا سرپیچی کرده است. خدایا تو گواه باش من اسلامت را دوست دارم. امام زمانت را دوست دارم و امام خمینی را دوست دارم و با دوستان او دوست و با دشمنانشان دشمن هستم. خدایا تو گواه باش من او را ولی خودم می‌دانم و او را اطاعت می‌کنم.

امروز در حالی وصیت می‌نویسم که اسلام عزیز و غریب است. درزمانی وصیت می‌نویسم که اسلام در حال جنگ با کفار است و هر که در این موقعیت اسلام را کمک کند یعنی جنگ را ادامه و یاری کند انگار زمان پیامبر گرامی شمشیر زده است.

من به‌عنوان یک سرباز اسلام خدمت هم مسلکان خود عرضه می‌دارم که مبادا این نعمت الهی را شکر گذار نباشید و خدای بزرگ بر شما سخت گیرد و ظالمی را بر همه ما مسلط سازد. راهی که امام حسین (ع) رفت، همگی ما اگر نرویم شیعه نیستیم. مگر خون حسین (ع) و اصحابش از ما سؤال نمی‌کند. مگر زمین کربلا فریاد برنمی‌آورد که چه شد که درک خون فرزند پیغمبر را نکردید؟ ...

برای مشاهده تصاویر منتشر نشده و کمیاب از شهید محمد صادق انبارلویی به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

کودکی شهید محمد صادق انبارلویی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در تیم فوتبال

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

شهید محمد صادق انبارلویی در لباس سربازی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

شهید محمد صادق انبارلویی در لباس سربازی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

شهید محمد صادق انبارلویی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

کارت بسیج شهید محمد صادق انبارلویی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

گواهینامه حسابداری شهید محمد صادق انبارلویی 

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در دفاع مقدس

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

عبادت شهید محمد صادق انبارلویی در جبهه

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

شهید محمد صادق انبارلویی در بین همرزمان بعد از مجروحیت

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

شهید محمد صادق انبارلویی در جمع جانبازان

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

کارت شناسایی جانبازی شهید محمد صادق انبارلویی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در هیئت های مذهبی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

حضور شهید انبارلویی با وجود جانبازی در جبهه

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

پیکر شهید محمد صادق انبارلویی بعد از شهادت

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

وداع خانواده شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

وداع پدر شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

وداع خانواده شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

تشیع با شکوه شهید محمد صادق انبارلویی

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

محمد صادق انبار لویی,پشتیبانی,امام حسین,شهید محمد صادق انبارلویی,شهید,حضرت رقیه,جنگ,دفاع مقدس,سه ساله

تشیع با شکوه شهید محمد صادق انبارلویی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۶

بسم الله الرحمن الرحیم

*درمحضر خدا گناه نکنید*

آیت الله العظمی بهجت :ما در محضر او هستیم،خیالات را هم می بیند.خدا خیالات را از تو بهتر می داند،زیرا تو خیال می کنی که فلان خیال من،تحقق پیدا می کند و فلان خیال من،واقعیت پیدا نمی کند،اما خداوند می داند که بر عکسِ آن است،یعنی آنچه ما خیال می کنیم روی خواهد داد،تحقق پیدا نخواهد کرد و آن چه ما خیال می کنیم واقیت پیدا نمی کند،رخ خواهد داد.تا ایت جا خداوند به هر موجودی احاطه دارد.با این وضع آیا می شود باز انسان به دنبال گناه برود؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۳