بسم الله الرحمن الرحیم
واقعا انقلاب شده
پیرمردی که فرزندش در رابطه با نمره مشکلی داشت،به دفتر آمد.وقتی دید حرفش به کرسی نمی نشیند،با صدای بلند شروع کرد به فحش دادن و حرف های نامربوط زدن.پیرمرد منتظر عکس العملی از طرف رجایی بود،اما وقتی واکنشی ندید،اتاق را ترک کرد.دو سه نفر از اعضای دفتر گفتند:"این آقا این قدر توهین کرد،بعد هم سرش را انداخت پایین و رفت و شما فقط نگاه کردی؟" رجایی خندید و گفت:"حالا فهمیدم واقعا انقلاب شده است و او هم یقین پیدا کرده که در این کشور انقلاب شده است؛چون اگر نمیفهمید،این جا نمی آمد و در حضور من که وزیرم،این طور حرف نمی زد.او می داند دیگر آن زمان که اگر کسی این طور حرف می زد،دندان هایش را توی دهانش خرد می کردند،گذشته است."
منبع:کتاب محمد علی رجایی [مجموعه خاطرات 7]ص18